فراموشی/ فاطمه کریم زداه & سیاوش اکبریان
🔹«فراموشش کن»/ فاطمه کریمزاده
به دلم گفتهام ای ساده! فراموشش کن
تا کجا چشم بر این جاده؟ فراموشش کن
دست بردار از او، خاطرهبازی کافی است
فرض کن گل نفرستاده، فراموشش کن
آن نگاهی که دم آخر از او جا مانده
پیش او برده و پس داده، فراموشش کن
مردمان ِنگهش قلهنشینند هنوز
دل که در دره نیفتاده، فراموشش کن
گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدت
دل ولی گفت "نشو ساده فراموشش کن"
به شما بر نخورد حال غزل بود و گذشت
اتفاقیست که افتاده، فراموشش کن
🔹«فراموش شدم»
اتفاقیست که افتاده، فراموش شدم
بی کلنجار و چه ساده، فراموش شدم
خاطراتم همه در روزن شب گُم شد و مُرد
گوییا گل نفرستاده! فراموش شدم
یک نگه، ماندهی آن چشم به راهیها بود؟
آمده پیشم و پس داده، فراموش شدم
مردم ِ چشم من، البرز نشینند، هنوز
آن دماوند که در دره نیفتاده، فراموش شدم
چه بخواهی چه نخواهی غزلت را خواندم
هی به آن سنگ نگو ساده فراموش شدم
وای از این حال ِ غزل، سخت دلم را آزرد
اتفاقیست که افتاده، فراموش شدم
سیاوش اکبریان
ششم فروردین 1393
دکلمه این شعر را از اینجا بشنوید
در کانال تلگرام نیکشاد عضو شوید