نیک‌شاد

وبلاگ اختصاصی سیاوش اکبریان

نیک‌شاد

وبلاگ اختصاصی سیاوش اکبریان

نیک‌شاد، نامی ابداعی است که از دو آی دیِ مسنجرِ یاهو در سال‌های دور، گرفته شده که امروز به نوعی، شاید نام مستعارم هم شده باشد. وبلاگ نویسی رو ابتدا در پرشین بلاگ در سال 83 آغاز کردم و از آذر 83، در بلاگفا با نشانی "شاد باشید.بلاگفا.کام" ، ادامه دادم. از سال 90 در نشانی "نیکشاد.بلاگفا.کام" به نوشتن ادامه دادم که بعد از مشکلات اخیرِ بلاگفا، به " بیان" آمدم. اینجا هم قرار بر این دارم که از موسیقی و شعر و داستان و از این دست، بنویسم.

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

شب زیبایی بود؛چنان شبی که فقط هنگامی که بسیار جوان هستیم می توانیم آنرا درک کنیم.آسمان آنچنان پرستاره و روشن بود که نگریستن در آن خواه ناخواه بیننده را در برابر این پرسش قرار میداد:

_در زیر یک چنین آسمانی،آدمهای گوناگون،فاسق و هوسران چگونه زندگی می کنند؟

این، سرآغاز "شبهای سپید" نوشته فئودر داستایفسکی است با ترجمه ای از مرتضی مقدم.

آشناییِ من با این نویسنده‌ی توانمند روس به دهه 70 بر می گرده؛ سالهای دانشجویی و آشناییِ­ام با دوستِ هم اتاقی‌ام در خوابگاه.

"الف. ش"، پسر جالب و از جهاتی عجیب بود؛ عجیب، بیشتر از دید دیگرانی که عادت به خصوصیاتی متفاوت نداشتند.رفتارش برای من بیشتر جالب بود تا عجیب.مثل شماره کردن نامه‌هاش! تلرانس 15 دقیقه‌ای قرارهای ملاقاتش! ساده و بی اتیکت لباس پوشیدنش.نگاهی عمیق داشت و برای شناختن هر پدیده‌ای، همه‌ی جوانبش رو بررسی می‌کرد.

"داستایوفسکی"، بخش مهمی از زندگی‌اش رو تشکیل می‌داد و برای فهمیدن هرچه بیشترش، به هر دری می‌زد.با وسواسی خاص، همه‌ی ترجمه‌های یک رمان از زبان‌های ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی و البته، روسی را تهیه می‌کرد و می‌خواند و در این میان، به نسخه‌هایی با مرجع روسی و فرانسوی بیشتر اعتماد داشت.

این خصوصیت در هر چیز دیگری که قصد کشف‌اش رو داشت صادق بود؛ همان‌طور که بارها "قرآن" رو برای فهمیدنش خوانده بود؛ با اینکه  مدعی بود اعتقادی ندارد اما لازمه‌ی رد یا قبول هر چیزی رو شناختنش می‌دانست.شاید برای شما این‌همه وسواس، دقت و مو‌شکافی، تنها برای خواندن یک رمان، عجیب باشه اما همین خصوصیات ِ خاص، اون رو متفاوت کرده بود و این تفاوت‌ها در مجموع برای من، دلچسب بود.

 

شب‌های پنج‌شنبه، از به ندرت شب‌هایی بود که می‌شد صبر کرد و بیدار ماند تا "هنر هفتم" دید؛ تک برنامه‌ی برجسته‌ی آن سال‌ها درباره‌ی سینما. برنامه‌ای که اول، عمیق می‌دیدیم و بعد برداشت و درک شخصی و احساسی که از تماشای فیلم داشتیم رو به همراه مشخصات کلی فیلم- از نام دست‌اندر کارانش گرفته تا زمان پخشش- می‌نوشتیم.

  نوشتن ِ برداشت شخصی؛ نگاه کردن ِ عمیق و نت برداری از مسائل (آدم‎‌ها، رفتارها و هر چیز دیگری) و بسط و گسترش افکار بر روی کاغذ، در کنار آشنایی با "الف. ش" و منشِ خاص‌اش، طی نزدیک به یک سال مداوم، اما کم کم شکل گرفت و دست‌آوردش، اولین رج زدن‌ها و تلاش‌ها برای نوشتن داستان  و پرداختن بیشتر به شعر، بود.

تاثیر بخش کوچکی از تحقیقات او (الف. ش)،درباره‌ی داستایوفسکی،  ستون اصلی و محکم علاقه‌ی من به این نویسنده بود و هرچه بود، برای همه‌ی این سال‌ها -از 19 سالگی تا امروز- ، هیچ داستانی و هیچ نویسنده‌ای رو به داستایوفسکی و آثارش، ترجیح ندادم.

"شبهای سپید"  دومین نوشته‌ی اوست. گویا قبل از این، " مردم فقیر" رو نوشته. داستایوفسکی در زمانِ نوشتن ِ شب‌های سپید، در حدود 25 سال داشته (۱۸۴۶ میلادی)

به اعتقاد من "داستایفسکی"چیره دست ترین داستان نویس تاریخ ِ داستان نویسی ست.مرتضی مقدم در مقدمه‌ی ترجمه‌ "شب‌های سپید" می‌نویسد:

"داستایوفسکی خالق کتاب‌هایی چون جنایات و مکافات، برادران کاراموزوف، ابله و یادداشت‌های زیرزمینی‌ست و تنها کتابی، چون برادران کاراموزف، حاصل 10 سال تفکر و مطالعه و زحمتی‌ست که با اینهمه نیمه تمام مانده و اگر وی 5 سال دیگر زنده می ماند،شاید این داستان بلندترین داستان روی زمین می شد."

فئودور میخاییلوویچ داستایوفسکی (Fyodor Dostoyevsky)

داستایوفسکی در تاریخ 11 نوامبر (یا 30 اکتبر)  1821 میلادی *(8 مهر یا 20 آبان 1200  خورشیدی)، در مسکو به دنیا آمد.

فئودور، دومین فرزند از  هفت فرزند خانواده بود.پدرش، پزشک ِ نظامی باز نشسته‌ای بود که از اوکراین به مسکو هجرت کرده بود؛ مسیحی سخت معتقدی که در بیمارستان مارینسکی ِ مسکو بیماران تهیدست را رایگان  مداوا می‌کرد.مادرش، ماریا و فرزند بازرگانی اهل مسکو بود.

همین‌طور از پرستاری به نام الینا فرواونا که در مسکو به خدمت گرفته می‌شده، یاد شده. داستایوفسکی همانقدر از او گفته که پوشکین از آرینا رودوی نوونا.

آنها در خانه‌ای محقر از زمین‌های بیمارستان مارینسکی زندگی می‌کردند؛ بیمارستانی واقع در یکی از پایین‌ترین مناطق شهر، در کنار قبرستان مجرمین، تیمارستان و پرورشگاه کودکان سرِِ راهی.

این چشم‌اندازهای شهری،‌ تاثیری‌عمیق‌بر فئودور جوان و نوع‌دوست گذاشت؛ آنقدر که زجر و سختی‌های مردمان فقیر، در آثار وی به روشنی نقش بست.

هرچند والدینش به وی سخت می‌گرفتند، ولی او دوست داشت در حیاط بیمارستان-جایی‌ که بیماران آفتاب می‌گرفتند- قدم بزند؛ کنارشان بنشیند و داستان‌هاشان را بشنود.

گفته شده، داستایوفسکیِ پدر، رفتاری مستبدانه با فرزندانش داشته؛ اما به نظر می‌رسد این رفتار، در راستای تربیت و مراقبت از آن‌ها بوده باشد.گفته شده وقتی از کار باز می‌گشته فرزندانش می‌بایست بالای سرش، ساکت می‌نشستند و مانع پریدن مگس‌ها نزدیک پدر می‌شدند! اما از طرفی به مدرسه‌ی خصوصی می‌فرستادشان که معلم‌های دولتی کتک‌شان نزنند. به عقیده‌ی ژوزف فرانک- نویسنده زندگی‌نامه داستایوفسکی- " چهره‌ی شخصیت ِپدر در رمان "برادران کارامازوف"، به هیچ عنوان تصویری از ویزگی‌های شخصیتی پدر، نیست و شواهد نشان ب ان دارد که آنها ارتباط خوبی با هم داشته‌اند".

کمی بعد از فوت مادرش در زمستان 1847، او و برادراش به مدرسه‌ی مهندسی-نظامی ِ نیکلایف- که هنوز هم به همین نام است- در سن پترز‌بورگ فرستاده شدند؛ تحصیلاتی که از روی علاقه نبود و صرفا به دستور پدرش گذراند.

دو سال بعد، در سال 1839 میلادی پدرش نیز درگذشت. عده‌ای معتقدند داستایوفسکی ِ پزشک به دست خدمه‌اش کشته شد.آنه در روستای "گیفت" واقع در استان تولا، ملک کوچکی داشتند که در سال 1831 خریده بودند. می‌گویند دهقانانش از خشونت‌های وی هنگام مستی به ستوه می‌آیند و آنقدر ودکا به حلق‌اش می‌ریزند تا می‌میرد. این شاید شایعه، در زندگی داستایوفسکی تاثیر یه سزایی داشت و گویا اولین حمله‌ی صرع، مصادف با مرگ پدرش بوده.این تصویر، در رمان "یاد‌داشت‌های زیر‌زمینی" به روشنی ترسیم شده. عده دیگری، مرگ وی را طبیعی و داستان ِ قتل را دروغی پرداخته‌ی همسایه و برای خرید ارزان‌تر ملک آن‌ها می‌دانند.

برخی دیگر، مانند سایموند فروید-آنچنانکه در "داستایوفسکی و قاتل پدر"در 1928، نوشته-معتقدند، شخصیت ِ پش پا افتاده، تبه‌کار و احساساتی ِ "فئودور پافلویچ کارامازوف"، از کاراکتر پدرش برداشت شده؛ اما مثل هر چیز دیگری، در این خصوص، نظریه‌ها یک‌سان نیست.

       ادامه دارد

پی‌نوشت:

1- نوشتن در این خصوص، سال‌ها دغدغه‌ام بوده.

2-ترجمه‌ روان و شیوای متون انگلیسی را دوست خوبم،ن.کارگرانجام داده است.

3- منابع و مقاله‌های مورد استفاده در این متن در آخر ذکر خواهد شد.


  • سیاوش اکبریان

روزهای پیش همزمان بود با  سیزدهمین سال‌گرد درگذشت احمد شاملو.بخش آخر دکلمه‌ی اشعار حکیم عمر خیام با صدای شاملو را با آرزوی آرامش و شادی وی در وبلاگ قرار می‌دهم.تنها دوباره اشاره می‌کنم که قطعات آوازی ِ استاد شجریان از این فایلها خارج شده است.همچنین آهنگ این مجموعه ساخته‌ی استاد شهبازیان است.

 

 

بخش نخست را دراینجاو بخش دوم را دراینجابخوانید و بشنوید

بخش سوم

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفتند

زان روی که هست، کس نمی‌داند گفت

 

گردون نگری ز قد فرسوده‌ی ماست

جیحون اثری ز اشک پالوده‌ی ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده‌ی ماست

فردوس دمی ز بخت آسوده‌ی ماست

 

از من، رمقی به سعی ساقی مانده است

وز صحبت خلق، بی وفایی مانده است

از باده ی دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی مانده است

 

چون آمدنم به من نبُد روز نخست

وین رفتن بی مراد، عزمی ست درست؟

بر خیز و میان ببند ساقی، چُست

کاندوه جهان به می، فرو خواهم شست

 

دوری که در او، آمدن و رفتن ماست

او را نه نهایت، نه بدایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!

 

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یک دم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر کهن در گذریم

با هفت هزار سالگان، سر به سریم

 

تا دست بر اتفاق بر هم نزنیم

پاییز نشاط، بر سر غم نزنیم

خیزیم و دمی زنیم، پیش از دم صبح

کین صبح، بسی دمد که ما دم نزنیم

 

صبح است، دمی با می گلرنگ زنیم

وین شیشه ی نام و ننگ بر سنگ زنیم

دست از عمل دراز خود باز کشیم

در زلف دراز و دامن چنگ، زنیم

 

دوران جهان، بی می و ساقی، هیچ است

بی زمزمه ی ساز عراقی، هیچ است

هرچند در احوال جهان می نگرم

حاصل همه عشرت است و باقی، هیچ است

 

 

 

دکلمه‌ را از اینجا بشنوید و یا مستقیمدانلود کنید


,,

  • سیاوش اکبریان