«شهرِ خالی»/ حسین منزوی
اینسان که میخورد نفسم در گلو گره
اینسان که میدهد همه جا بوی نیستی
بی آنکه خوب و بد، خبری از تو بشنوم
احساس میکنم که تو در شهر نیستی
مردم، گرفته و نگران و پریده رنگ
هریک بسان جویِ روان گشتهی غمی
وآنگه به هم رسیده و ادغام میشوند
رود غمی به جانب دریای ماتمی
اما تو نیستی و در این پرسه، بی تو من
جویی غریب و خسته و تنها و تکرو اَم
دریای من تویی و در این جستجوی کور
سرگشته در هوای تو، گمگشته میدوم
دریای من! کجات بجویم؟ که هرطرف
مرداب گونهای است نهان در مسیر من
کی میشود نشان تو -مرغابیان تو-
چونان طلایهی تو عیان در مسیر من
دکلمه این شعر را از اینجا بشنوید
در کانال تلگرام نیکشاد عضو شوید
- ۰ نظر
- ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۱:۵۱