نیک‌شاد

وبلاگ اختصاصی سیاوش اکبریان

نیک‌شاد

وبلاگ اختصاصی سیاوش اکبریان

نیک‌شاد، نامی ابداعی است که از دو آی دیِ مسنجرِ یاهو در سال‌های دور، گرفته شده که امروز به نوعی، شاید نام مستعارم هم شده باشد. وبلاگ نویسی رو ابتدا در پرشین بلاگ در سال 83 آغاز کردم و از آذر 83، در بلاگفا با نشانی "شاد باشید.بلاگفا.کام" ، ادامه دادم. از سال 90 در نشانی "نیکشاد.بلاگفا.کام" به نوشتن ادامه دادم که بعد از مشکلات اخیرِ بلاگفا، به " بیان" آمدم. اینجا هم قرار بر این دارم که از موسیقی و شعر و داستان و از این دست، بنویسم.

ماجرای ترانه­ی "مرغ سحر" (بخش نخست؛ ترانه سرا: ملک الشعرای بهار)
ماجرای ترانه­ی "مرغ سحر" (بخش دوم؛ آهنگ­ساز: مرتضی نی­داوود)
ماجرای ترانه­ی "مرغ سحر" (بخش سوم؛ قمرالملوک وزیری_1)

اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازه­ی آن دوران از قبیل ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، عارف، ایرج میرزا و شهریار،ایرج میرزااو را چون نگینی پر بها در حلقه­ی خود می گرفتند و هنر او را درحد یک هنرمند آزاده ارج می­گذاردند و موجه ترِین و زیباترین شعرهای خود را به او می­دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا می­سرودند. در این میان، شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق­_که گویا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت_از همه بیشتر بود؛ او در چندین شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در یکی از این شعرها درستایش قمر می­گو ید که قمر اصلا ً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاکی پیوند خورده است.او می گوید که خداوند در اصل، قمر را برای دل خود آفرید، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر {کامل کردن دنیا} دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد :

قمر آن نیست که عاشق برد از یاد او را
یادش آن گل نه که از یاد برد باد ا و را
مَلَکی بود قمر پیش خداوند عزیز
مرتعی بود فلک، خرّ م و آزا د او را
چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال
دقتی کر د و پسندیده نیفتاد او را
دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست
لا جَرَ م دل ز قمرکَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشک وی اینگونه گلو پاره کند
ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را ؟

قمر هم بعد از مرگ ایرج میرزا به سر ِخاک او رفت و ترانه­ی “امان از این دل…” ، سروده ی امیر جاهد را با آوازی {متاثر}، به یاد او خواند چرا که امیرجاهد، این ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتی نام او را نیز می آورد :ای گنج دانش ! ایرج کجایی ؟/ در سینه ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدایی

                          آرامگاه ایرج میرزا

وهدانی در مقاله­ی خود می نویسد: در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر_ با هر جان کند نی که بود_یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه­خانه ی خود به راه می­انداخت .قمر که ناگزیر بود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر و پیچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوه­خانه ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش می­کنند از ته دل قربان صدقه­شان می­رفت .نیمرخ قمر

می گویند روزی قمر سوار بر درشکه می­خواسته به جایی برود که درشکه از جلوی قهوه­خانه­ای که صدای قمر را پخش می­کرده ، رد می شود .درشکه چی آهی می کشد و می گوید : چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می­تواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم. قمر بلا­فاصله می گوید : خدا را چه دیده ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشکه چی از سر ِ حسرت آهی می­کشد و می گوید : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟ تا پولدارهایی مثل تیمور­تاش­ها و حاج ملک التجارها باشند، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟ قمر پس از دلداری درشکه­چی، بگونه ای که دو دوست با هم به گفتگو می­نشینند، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانه­ی عروسی با­خبر می شود و می­فهمد که عروسی در خانه­ای در جنوب شهر و دو روز دیگر است .

دو روز دیگر، بعد از ظهر همه­ی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صند لی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر می­دهد که به خانه­ی عروسی ببرند . کارگزاران در پیش چشمان حیرت زده­ی درشکه­چی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی می آرایند و چراغانی می­کنند . طرف های غروب، قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه­ی عروسی می شود، با ورود او شور و غوغایی در همسایگان در می­گیرد، بلوایی به پا می­شود ، مردم برای دیدن او به پشت­بام ها هجوم می برند، درشکه­چی که تازه موضوع را در یافته است، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد، اما قمر نمی گذارد و می گوید نگفتم خدا بزرگ است، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شما­ها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم . آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطرب­ها می­سپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم کنند و خود مجلس را ترک می کند .

آری، بذر نوینی که این بانوی فرهیخته افشانده بود با غوغاسالاری و تعصب و تخطئه، خشک نمی­شد. این بود که پس از مدت کوتاهی دیگر بار، زنان در مجالس و کنسرت‎ها، حتی در سالن سینما حضور می‎یابند و راه ورود آنان هرچه بیشتر، به جامعه گشوده می‎شود.

قمر از سال 1303 به پُر کردن صفحه در تهران همت گماشت. ازنخستین صفحاتی که از قمر ضبط شده است تصنیف "مارش جمهوری" از عارف است که دولت بلافاصله آن را توقیف وجمع‎آوری می‎کند و اعلام می‎دارد هرکس این صفحه را داشته باشد تحت تعقیب قرار می‎گیرد. حتی عده‎ای از مشتاقان و هنردوستان، به جرم داشتن آن صفحه، زندانی می‎شوند.

قمر با نیم تاجاز صدای جاودان قمر، نزدیک به 426 صفحه ضبط کرده‎اند که متأسفانه 23 تای آن از بین رفته است. جالب است بدانیم که قمر اولین عایدی از ضبط صدایش را به خرید و هدیه کردنِ بیش از هفتاد تختخواب به شهرداری اختصاص می‎دهد که به امر نگهداری و آسایش بچه‎های بی‎سرپرست به کار رود.

جنگ جهانی دوم باعث می‎شود که ضبط و تکثیر صفحات گرامافونی و کلاً تولیدات هنری در ایران برای بیش از یک دهه متوقف شود. همچنین از حدود سیصد تصنیف و آوازی که کمپانی‎های خارجی از صدای قمر داشتند، براثر جنگ، منهدم می‎شود. در همین زمان رادیو اعلام می‎کند که چون کمپانی کلمبیا از بین رفته است کلیه صفحات قمر نیز که در خارج ازکشور در این کمپانی نگهداری می‎شد، نابوده شده است.

قمر از نخستین هنرمندانی است که برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده و به نفع او، کنسرت می‎دهد و عواید حاصل را به وی تقدیم می­کند. سنتی که قمر بنیاد می‎نهد تا زمان ما نیز باقی مانده است. قمر در فیلم "مادر" حدود 20 دقیقه ظاهر گردید و آواز خواند. فیلم مادر در اسفندماه 1330 به نمایش درآمد. در این فیلم دلکش نیز ایفای نقش می‎کرد. قمر عمده‎ی درآمدی که از این کار به دست آورد به بیمارستان مسلولین هدیه کرد. وی آن­ چنان عشق و علاقه‎ای برای گرفتن دست محرومان و حمایت از تهیدستان داشت که همواره می‎گفت: "روزی که نتوانم چیزی به کسی ببخشم چنان احساس درد و بدبختی می‎کنم که دلم میخواهد زار زار بگریم".

پختگی و اوج کار قمر، در سن 30 تا 45 سالگی بود.قمر بد­ینگونه تا سال تأسیس رادیو ( 1319 شمسی)قمر در میانسالی،  فعالیت­های خود را ادامه داد. پس از آن صدای بی نظیر او از رادیو، همراه با سنتور حبیب سماعی، تار مرتضی نی­داوود ، و گاه ویلن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش می­رسید و آنها را محظوظ می کرد و بی­تردید می­توان گفت وی تا سال 1332 در اوج قرار داشت و یکه­تاز میدان هنر بود. در این سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازندگی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار او بود.

 

اما جامعه­ی آن روز و حتی گردانندگان رادیو، قدر و منزلتش را درک نکردند؛ حتی زمانی که پس از سکته اول، آن طراوت و سرزندگی را از دست داده و آن حنجره­ی جادویی­اش از کار افتاد. از آن پس قمر خانه­نشین و بستری گردید و در تنگناهای مالی گرفتار شد و دوستانش او را ترک گفتند. در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید وهنر ارزنده­ی خود را نثارشان کرد، در زندگی او رد­پایی نیست و همین سال­هاست که همه چیز و همه کس را زیر سؤال می برد ! بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و ناگزیر در کافه­ی شکوفه نو استخدام شد، با شبی سی تومان.

جعفر شهری در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست؛ شهری می گوید :"شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد، از آنجا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ یرفتم و به دیدارش شتافتم. شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد. دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد، اجیر کرده است. می خواستم د یدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم.ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . باید گفت که این موقع بدترین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پایین اداره می کنند، نه خواننده­ی پیش کسوتی چون قمر؛ چرا که همه مست و پاتیل­اند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند . باری … قمری که آن شب دیدم با قمر 20 سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود. موهایش جو گندمی نزدیک به سفید، قامتش خمیده، تواضعش بی­رمق، و صدایش بی­حوصله بود. طبق معمول ِ خود آوازی و تصنیفی خواند و عده­ی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم " قمر کجا و اینجا کجا ؟" دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت "همه از استیصال است، از استیصال ! آنگاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نداشتم و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د یده بودم ، فکر کردم.قمر در سالهای آخر عمر

چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان از شکوفه نو هم جوابش کرده­اند و قمر دوباره خانه نشین شده است . بعد از آن، همواره جویای حالش بودم و هر بار می­شنیدم که وضعش از روز پیش بد تر است، تا اینکه روزی در خانه­اش به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه آور و تلخ بود؛ در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهود­گی و از همه بد تر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته وبستر محقری دروسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد"با تمام این تنگدستی و بی‎مهری جامعه‎ی آنروز، اما از ایمان عمیق قمر به‎ اعتلای هنرِ این مرز و بوم، ذره­ای کم نشد و در واپسین گفته‎هایش، شور و امید خود را چنین به‎ تصویر کشید:

"خواننده‎ی عزیز، وقتی که تو این درددل‎های مرا می‎خوانی، من، یک زنِ به‎قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته‎ام. دیگر از حنجره‎ی من صوتی برنمی‎خیزد، طنین آواز من د‎ل‎ها را نمی‎لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده­ی دینار و درهم نکرده‎ام و به او خیانت نورزیده‎ام با من است. من مرده‎ام اما خاطره‎ی من، خاطره­ی حیات هنر من، نمرده است؛ خاطره‎ای که در آن هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول‎پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی‎کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آنرا در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم به‎کار انداخته‎ام. من ثروتی ندارم. هیچ چیز. اما دل‎های یتیمانی را دارم که به‎خاطر مرگ من از غم مالامال می­شوند؛ چشم‎هایی را دارم که در فقدان من اشک می‎ریزند؛ یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیده‎اند، همان‎ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به‎جای آنکه در فاحشه‎خانه‎ها یا زندان‎ها به ‎سر برند آدم‎های خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ می‎کردم پای شمع و آینه عروسی‎شان با تمام احساس وجودم، باتمام شادی‎های زندگیم آواز می‎خواندم دست می‎زدم و شاید هم می‎رقصیدم، آنها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود آنها می‎کشتم…"

پس از سکته­ی دوم، قمر را که به کلی صدایش را از دست داده بود، به رادیو دعوت می‎کنند تا از وی تجلیل به عمل آورند؛ اما در تمام طول برنامه، قمر فقط اشک می­ریزد و جز چند کلمه، نمی‎تواند چیزی بر زبان آورد. متأسفانه نوارهایی که از وی در رادیو ضبط شده بود، چند سال بعد با ورود دستگاه مغناطیسی ضبط صوت، همه پاک می‎شود و برای همیشه از بین می‎رود.{شاید ترانه مرغ سحر هم بین آنها بوده!}

            قمر در آستانه مرگ

قمر به این ترتیب تا شش سال با {مرگ} دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه، چهاردهم مرداد سال 1338 در سن 54 سالگی در خانه­ی محقرش، کنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست.روز­نامه­ کیهان درمورد مرگ او نوشت:” بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زند گی را بدرود گفت .”

مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :” جنازه­ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام­زاده قاسم فرستاده شد. پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند_ تا به وسیله ی رادیو­_ برای تشییع از مردم هنر­دوست دعوت به عمل آورند، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذیرند؛ به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول­الهویه به سرد خانه­ی پزشکی قانونی سپردند .

روز بعد _ روز خاکسپاری_ با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود{ فایلی که اعلام مرگ قمر از رادیوست را در انتهای این نوشتار خواهم گذاشت}، از خیل هنر­مندان خبری نبود، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره­ی آشنا از جمله مرتضی نی داوود، حسین تهرانی، ذ بیحی و بد یع زاده حضور داشتند. هنرمندان، مرثیه می خواندند و مردم، کم و بیش می­گریستند و بدینگونه قمر به زند گی جاودانه­ی خود پیوست.

                              آرامگاه قمر

بنان به قمرلقب "ام کلثوم" داد ه بود و می­گفت: قمر ملکه­ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود. او موسیقی دِ لِی دِ لِی گذ شته را با تحریرهای بی نظیرش سر و سامانی بخشید .

سعیدی سیرجانی هم قمر را ام کلثوم ایران می دانست. وی در گفتاری شور انگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد" نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد، مصر عزادار می شود؛ همه­ی مردم حتی جمال عبدالناصر در تشییع جنازه­ی او شرکت می کنند؛ خانه­ی او را بعد از مرگش به موزه تبد یل می کنند؛ اما هنگامی که قمرآزاده و مهربان بعد از آن همه سختی­ها از میان می رود، آب از آب تکان نمی­خورد، هیچکس خبردار نمی­شود و در نهایت مسجد­یان هم با این جنازه­ی معصوم اینگونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند ."

امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف­های قمر را ساخته است در مورد قمر می گوید" قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود. قدرت حنجره­ی او را در هیچکس ند یده ام .قمر از آواز سرشار بود؛ در فاصله­ی شش ماه، من هر هفته، دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می­فهمید و بدون تفحص، صبح  فردا آن را اجرا می­کرد. یک چنین استواری من در کسی ندیده­ام."

ساسان سپنتا می­گوید "صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشند گی بود. او از عهده­ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد. وسعت صدای او در اجرای تحریر­ها در بم و اوج، نشانه­ی توان او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر، خاص خود او بود و چون از ابتدا با ساز پرده­ دار (تار) تمرین کرده بود، نت­های گام را به خوبی ادا می­کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت، در حفره­های صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشند گی خاصی داشت. بعد از قمر،اکثر خوانندگان رادیو با میکروفون و دستگاه­های تقویت کننده، کمبود دامنه­ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می­کردند، در حالی که صدای پر دامنه­ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب، تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و به متانت و با قیافه­ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیر می­گذاشت". ساسان سپنتا ادامه می دهد " از قمر متجاوز از دویست اثر بروی صفحه ی گرامافون ضبط گردید که اولین آن­ها تصنیف جمهوری از عارف در ماهور بود، سپس صفحه­های گریه کن که دگر، ای دست حق و چند­تای دیگر از عارف، از تصنیف­های خوب قمر، یکی نگار من در بیات ترک، و ماه من، در اصفهان است که سازنده­ی آن نی­داوود بود. از او چند تصنیف از ساخته­های امیر­جاهد و عشقی و درویش و نیز چند قطعه­ی ضربی هم ضبط شد که یکی از آنها ضربی معروفی است که با این شعر شروع می شود "شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت"؛ که بعد­ها خاطره­  پروانه، آن را باز خوانی کرد." سپنتا در مورد دشواری­های خوانندگی در آن زمان می گوید " لازم به تذ کر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه، در آن زمان مشکلات دیگری نیزدامنگیر هنرمندان و هنردوستان می­شد که هنوز هم کماکان وجود دارد. از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِ عارف که قمر خوانده بود، چنانکه خود قمر در این مورد گفته است "روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می­فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم؛ معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته اند، به جرم جمهوری خواهی زندانی است (چون آن موقع دستور داده بودند که این صفحه جمع شود و هرکس آن را نگه می­داشت تحت تعقیب قانونی قرار می گرفت) ؛ اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رییس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد. و شبِ همان روز جوان را که به فتحعلی قهوه­چی معروف بود، با چشمان اشکبار جزو حاضران د یدم."

قمر، حتی تا آخرین روز­های زندگی خود، با همه بیماری و ناتوانی با چادر و به صورت ناشناس به محدوده­ی اداره­ی رادیو می­رفته، تا با آن مکان از دور تجدید خاطره­ای کند و این نشان می­دهد که یک هنرمند تا چه اندازه می­تواند به هنرش و به آشیانه­ی راستینش بیاندیشد. روانشاد نواب صفا در این زمینه می­گوید " تابستان سال 1338 بود؛ سه شنبه 12 مرداد؛ هنگام خروج از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریبا ً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت، کنار نرده ها ایستاده است؛ دو روز بعد، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد، خبر شدیم که ستاره­ی عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت "

قمر الملوک وزیری همواره در طول زند گی 54 ساله­ی خود، به مردم _ اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند _ بدون چشم­داشت، کمک بسیار می کرد، چنانکه بعد از مرگ پروانه_ خواننده ی قدیمی ( مادر خاطره ی پروانه) _، به نوعی سرپرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نیز در اواخر زند گی­اش در سال 1330 با استو دیو پارت فیلم، که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری کرد و در فیلمی به نام مادر، ساخته­ی اسماعیل کوشان ظاهر شد و در صحنه­ای آوازی در چهار گاه خواند و همین بازی کوتاه، به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد. بازیگران د یگر این فیلم دلکش، جمشید مهرداد، زینت نوری و … بودند . قمر برای این فیلم فقط 2000 تومان دریافت کرد که آن هم هزینه­ی تهیه ی لباسش شد. به ادعای اسماعیل کوشان، تنها نسخه­ی این فیلم، که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت، در آتش سوزی از بین رفته است.

قمر زنی بود با شهامت، نیکوکار، متکی به خود ، و محکم. و کسی چه می­داند شاید سختی ها و تنهایی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب و جدایی پر شتاب او از زندگی زناشویی در نو جوانی و تلاش پی گیر او برای رسیدن به عشق جاودانه اش آواز، در شکل­گیری این شخصیت استوار نقشی عمده داشته. و اکنون این یادواره را با غزلی از شهریار، شاعر معاصر که در ستایش قمر سروده به پایان می بریم.این غزل ضمن اینکه به احساس ایرج میرزا به قمراشاره می کند، یآدآور بزمی است که قمر ستاره ی درخشان آن بوده است .

                         استاد شهریار

ز کوری چشم فلک، امشب قمر این جاست
آری، قمر امشب به خدا تا سحر این جاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگویید
چشمت ندود این همه، امشب قمر این جاست
آری قمر آن، قمری خوش خوان طبیعت
آن نغمه سرا، بلبل باغ هنر این جاست
شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق،
پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست
ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش
ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست !
آسایش امروزه شده درد ِ سر ِ ما
امشب د گر آسایش بی درد ِ سر این جاست
ای عاشق روی قمر، ای ایرج ناکام !
بر خیز که باز آن بت بیداد گر این جاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست
ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،
کامشب قمر این جا ، قمر این جا، قمر این جاست.

منابع نوشتار بالا:

- "آوای مهربانی" ـ زهره خالقی ـ نشر دنیای مادر 1373
- "از صبا تا نیما" ـ یحیی آرینپور ـ انتشارات امیرکبیر 1354
- "سرگذشت موسیقی ایران" ـ روحالله خالقی ـ انتشارات صفی علیشاه 1362
- تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص 95
- تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص ۹۵
- جعفر شهری ؛ تهران قدیم ؛ جلد اول ؛ ص۳۰۴ و ۳۰۵
- بهزاد میرزایی ؛ چیستا ؛ سال هجدهم ؛ شماره ی ۶و۷ ؛ ص۴۷۴
- رضا وهدانی ؛ ماهنامه ی آدینه ؛ شماره ی ۱۲۹ ؛ ص ۱۹
- دیوان ایرج میرزا ؛ به اهتمام دکتر محجوب؛ ص ۶۵
- متأسفانه رادیو نوارهای آواز او را با ارکستر معارفی پاک کرد و با این کار بزرگترین لطمه را به گنجینه ی هنر آواز ایران وارد نمود.
- تصنیفها ، ترانه ها، و سرودهای ایران زمین ؛ به کوشش سعید مشکین قلم ؛ ص ۷۵
- مجلس بزرگداشت روانشاد حبیب یغمایی اردی بهشت ۱۳۷۲
- ماهنامه ی هنر و مردم ؛ پای صحبت امیر جاهد ، شهریور ۱۳۵۲
-  قصه ی شمع ، خاطرات هنری نواب صفا ، ص۳-۳۳۲

پی نوشت: 
 برای نوشتن متن بالا، از سایتی به نامPersian Developer (که البته الان کاملا تغییر کرده و تنها جهت امانت داری اسمش رو ذکر کردم) و (اینجا)، با تغییراتی، استفاده کردم.

این نوشتار ادامه دارد

  • ۹۰/۰۸/۰۱
  • سیاوش اکبریان

قمرالملوک وزیری

مرغ سحر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی