ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش چهارم؛ قمرالملوک وزیری_2)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش نخست؛ ترانه سرا: ملک الشعرای بهار)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش دوم؛ آهنگساز: مرتضی نیداوود)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش سوم؛ قمرالملوک وزیری_1)
اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازهی آن دوران از قبیل ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، عارف، ایرج میرزا و شهریار،او را چون نگینی پر بها در حلقهی خود می گرفتند و هنر او را درحد یک هنرمند آزاده ارج میگذاردند و موجه ترِین و زیباترین شعرهای خود را به او میدادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا میسرودند. در این میان، شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق_که گویا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت_از همه بیشتر بود؛ او در چندین شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در یکی از این شعرها درستایش قمر میگو ید که قمر اصلا ً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاکی پیوند خورده است.او می گوید که خداوند در اصل، قمر را برای دل خود آفرید، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر {کامل کردن دنیا} دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد :
قمر آن نیست که عاشق برد از یاد او را
یادش آن گل نه که از یاد برد باد ا و را
مَلَکی بود قمر پیش خداوند عزیز
مرتعی بود فلک، خرّ م و آزا د او را
چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال
دقتی کر د و پسندیده نیفتاد او را
دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست
لا جَرَ م دل ز قمرکَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشک وی اینگونه گلو پاره کند
ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را ؟
قمر هم بعد از مرگ ایرج میرزا به سر ِخاک او رفت و ترانهی “امان از این دل…” ، سروده ی امیر جاهد را با آوازی {متاثر}، به یاد او خواند چرا که امیرجاهد، این ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتی نام او را نیز می آورد :ای گنج دانش ! ایرج کجایی ؟/ در سینه ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدایی
وهدانی در مقالهی خود می نویسد: در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر_ با هر جان کند نی که بود_یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوهخانه ی خود به راه میانداخت .قمر که ناگزیر بود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر و پیچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوهخانه ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش میکنند از ته دل قربان صدقهشان میرفت .
می گویند روزی قمر سوار بر درشکه میخواسته به جایی برود که درشکه از جلوی قهوهخانهای که صدای قمر را پخش میکرده ، رد می شود .درشکه چی آهی می کشد و می گوید : چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا میتواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم. قمر بلافاصله می گوید : خدا را چه دیده ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشکه چی از سر ِ حسرت آهی میکشد و می گوید : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟ تا پولدارهایی مثل تیمورتاشها و حاج ملک التجارها باشند، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟ قمر پس از دلداری درشکهچی، بگونه ای که دو دوست با هم به گفتگو مینشینند، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانهی عروسی باخبر می شود و میفهمد که عروسی در خانهای در جنوب شهر و دو روز دیگر است .
دو روز دیگر، بعد از ظهر همهی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صند لی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر میدهد که به خانهی عروسی ببرند . کارگزاران در پیش چشمان حیرت زدهی درشکهچی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی می آرایند و چراغانی میکنند . طرف های غروب، قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانهی عروسی می شود، با ورود او شور و غوغایی در همسایگان در میگیرد، بلوایی به پا میشود ، مردم برای دیدن او به پشتبام ها هجوم می برند، درشکهچی که تازه موضوع را در یافته است، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد، اما قمر نمی گذارد و می گوید نگفتم خدا بزرگ است، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شماها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم . آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطربها میسپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم کنند و خود مجلس را ترک می کند .
آری، بذر نوینی که این بانوی فرهیخته افشانده بود با غوغاسالاری و تعصب و تخطئه، خشک نمیشد. این بود که پس از مدت کوتاهی دیگر بار، زنان در مجالس و کنسرتها، حتی در سالن سینما حضور مییابند و راه ورود آنان هرچه بیشتر، به جامعه گشوده میشود.
قمر از سال 1303 به پُر کردن صفحه در تهران همت گماشت. ازنخستین صفحاتی که از قمر ضبط شده است تصنیف "مارش جمهوری" از عارف است که دولت بلافاصله آن را توقیف وجمعآوری میکند و اعلام میدارد هرکس این صفحه را داشته باشد تحت تعقیب قرار میگیرد. حتی عدهای از مشتاقان و هنردوستان، به جرم داشتن آن صفحه، زندانی میشوند.
از صدای جاودان قمر، نزدیک به 426 صفحه ضبط کردهاند که متأسفانه 23 تای آن از بین رفته است. جالب است بدانیم که قمر اولین عایدی از ضبط صدایش را به خرید و هدیه کردنِ بیش از هفتاد تختخواب به شهرداری اختصاص میدهد که به امر نگهداری و آسایش بچههای بیسرپرست به کار رود.
جنگ جهانی دوم باعث میشود که ضبط و تکثیر صفحات گرامافونی و کلاً تولیدات هنری در ایران برای بیش از یک دهه متوقف شود. همچنین از حدود سیصد تصنیف و آوازی که کمپانیهای خارجی از صدای قمر داشتند، براثر جنگ، منهدم میشود. در همین زمان رادیو اعلام میکند که چون کمپانی کلمبیا از بین رفته است کلیه صفحات قمر نیز که در خارج ازکشور در این کمپانی نگهداری میشد، نابوده شده است.
قمر از نخستین هنرمندانی است که برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده و به نفع او، کنسرت میدهد و عواید حاصل را به وی تقدیم میکند. سنتی که قمر بنیاد مینهد تا زمان ما نیز باقی مانده است. قمر در فیلم "مادر" حدود 20 دقیقه ظاهر گردید و آواز خواند. فیلم مادر در اسفندماه 1330 به نمایش درآمد. در این فیلم دلکش نیز ایفای نقش میکرد. قمر عمدهی درآمدی که از این کار به دست آورد به بیمارستان مسلولین هدیه کرد. وی آن چنان عشق و علاقهای برای گرفتن دست محرومان و حمایت از تهیدستان داشت که همواره میگفت: "روزی که نتوانم چیزی به کسی ببخشم چنان احساس درد و بدبختی میکنم که دلم میخواهد زار زار بگریم".
پختگی و اوج کار قمر، در سن 30 تا 45 سالگی بود.قمر بدینگونه تا سال تأسیس رادیو ( 1319 شمسی)، فعالیتهای خود را ادامه داد. پس از آن صدای بی نظیر او از رادیو، همراه با سنتور حبیب سماعی، تار مرتضی نیداوود ، و گاه ویلن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش میرسید و آنها را محظوظ می کرد و بیتردید میتوان گفت وی تا سال 1332 در اوج قرار داشت و یکهتاز میدان هنر بود. در این سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازندگی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار او بود.
اما جامعهی آن روز و حتی گردانندگان رادیو، قدر و منزلتش را درک نکردند؛ حتی زمانی که پس از سکته اول، آن طراوت و سرزندگی را از دست داده و آن حنجرهی جادوییاش از کار افتاد. از آن پس قمر خانهنشین و بستری گردید و در تنگناهای مالی گرفتار شد و دوستانش او را ترک گفتند. در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید وهنر ارزندهی خود را نثارشان کرد، در زندگی او ردپایی نیست و همین سالهاست که همه چیز و همه کس را زیر سؤال می برد ! بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و ناگزیر در کافهی شکوفه نو استخدام شد، با شبی سی تومان.
جعفر شهری در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست؛ شهری می گوید :"شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد، از آنجا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ یرفتم و به دیدارش شتافتم. شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد. دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد، اجیر کرده است. می خواستم د یدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم.ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . باید گفت که این موقع بدترین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پایین اداره می کنند، نه خوانندهی پیش کسوتی چون قمر؛ چرا که همه مست و پاتیلاند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند . باری … قمری که آن شب دیدم با قمر 20 سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود. موهایش جو گندمی نزدیک به سفید، قامتش خمیده، تواضعش بیرمق، و صدایش بیحوصله بود. طبق معمول ِ خود آوازی و تصنیفی خواند و عدهی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم " قمر کجا و اینجا کجا ؟" دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت "همه از استیصال است، از استیصال ! آنگاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نداشتم و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د یده بودم ، فکر کردم.
چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان از شکوفه نو هم جوابش کردهاند و قمر دوباره خانه نشین شده است . بعد از آن، همواره جویای حالش بودم و هر بار میشنیدم که وضعش از روز پیش بد تر است، تا اینکه روزی در خانهاش به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه آور و تلخ بود؛ در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهودگی و از همه بد تر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته وبستر محقری دروسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد"با تمام این تنگدستی و بیمهری جامعهی آنروز، اما از ایمان عمیق قمر به اعتلای هنرِ این مرز و بوم، ذرهای کم نشد و در واپسین گفتههایش، شور و امید خود را چنین به تصویر کشید:
"خوانندهی عزیز، وقتی که تو این درددلهای مرا میخوانی، من، یک زنِ بهقول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجرهی من صوتی برنمیخیزد، طنین آواز من دلها را نمیلرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بندهی دینار و درهم نکردهام و به او خیانت نورزیدهام با من است. من مردهام اما خاطرهی من، خاطرهی حیات هنر من، نمرده است؛ خاطرهای که در آن هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پولپرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمیکند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آنرا در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم بهکار انداختهام. من ثروتی ندارم. هیچ چیز. اما دلهای یتیمانی را دارم که بهخاطر مرگ من از غم مالامال میشوند؛ چشمهایی را دارم که در فقدان من اشک میریزند؛ یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیدهاند، همانها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا بهجای آنکه در فاحشهخانهها یا زندانها به سر برند آدمهای خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ میکردم پای شمع و آینه عروسیشان با تمام احساس وجودم، باتمام شادیهای زندگیم آواز میخواندم دست میزدم و شاید هم میرقصیدم، آنها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود آنها میکشتم…"
پس از سکتهی دوم، قمر را که به کلی صدایش را از دست داده بود، به رادیو دعوت میکنند تا از وی تجلیل به عمل آورند؛ اما در تمام طول برنامه، قمر فقط اشک میریزد و جز چند کلمه، نمیتواند چیزی بر زبان آورد. متأسفانه نوارهایی که از وی در رادیو ضبط شده بود، چند سال بعد با ورود دستگاه مغناطیسی ضبط صوت، همه پاک میشود و برای همیشه از بین میرود.{شاید ترانه مرغ سحر هم بین آنها بوده!}
قمر به این ترتیب تا شش سال با {مرگ} دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه، چهاردهم مرداد سال 1338 در سن 54 سالگی در خانهی محقرش، کنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست.روزنامه کیهان درمورد مرگ او نوشت:” بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زند گی را بدرود گفت .”
مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :” جنازهی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امامزاده قاسم فرستاده شد. پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند_ تا به وسیله ی رادیو_ برای تشییع از مردم هنردوست دعوت به عمل آورند، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذیرند؛ به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهولالهویه به سرد خانهی پزشکی قانونی سپردند .
روز بعد _ روز خاکسپاری_ با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود{ فایلی که اعلام مرگ قمر از رادیوست را در انتهای این نوشتار خواهم گذاشت}، از خیل هنرمندان خبری نبود، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهرهی آشنا از جمله مرتضی نی داوود، حسین تهرانی، ذ بیحی و بد یع زاده حضور داشتند. هنرمندان، مرثیه می خواندند و مردم، کم و بیش میگریستند و بدینگونه قمر به زند گی جاودانهی خود پیوست.
بنان به قمرلقب "ام کلثوم" داد ه بود و میگفت: قمر ملکهی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود. او موسیقی دِ لِی دِ لِی گذ شته را با تحریرهای بی نظیرش سر و سامانی بخشید .
سعیدی سیرجانی هم قمر را ام کلثوم ایران می دانست. وی در گفتاری شور انگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد" نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد، مصر عزادار می شود؛ همهی مردم حتی جمال عبدالناصر در تشییع جنازهی او شرکت می کنند؛ خانهی او را بعد از مرگش به موزه تبد یل می کنند؛ اما هنگامی که قمرآزاده و مهربان بعد از آن همه سختیها از میان می رود، آب از آب تکان نمیخورد، هیچکس خبردار نمیشود و در نهایت مسجدیان هم با این جنازهی معصوم اینگونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند ."
امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیفهای قمر را ساخته است در مورد قمر می گوید" قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود. قدرت حنجرهی او را در هیچکس ند یده ام .قمر از آواز سرشار بود؛ در فاصلهی شش ماه، من هر هفته، دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را میفهمید و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا میکرد. یک چنین استواری من در کسی ندیدهام."
ساسان سپنتا میگوید "صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشند گی بود. او از عهدهی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد. وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج، نشانهی توان او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر، خاص خود او بود و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود، نتهای گام را به خوبی ادا میکرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت، در حفرههای صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشند گی خاصی داشت. بعد از قمر،اکثر خوانندگان رادیو با میکروفون و دستگاههای تقویت کننده، کمبود دامنهی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران میکردند، در حالی که صدای پر دامنهی قمر در هوای آزاد و سکوت شب، تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و به متانت و با قیافهای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیر میگذاشت". ساسان سپنتا ادامه می دهد " از قمر متجاوز از دویست اثر بروی صفحه ی گرامافون ضبط گردید که اولین آنها تصنیف جمهوری از عارف در ماهور بود، سپس صفحههای گریه کن که دگر، ای دست حق و چندتای دیگر از عارف، از تصنیفهای خوب قمر، یکی نگار من در بیات ترک، و ماه من، در اصفهان است که سازندهی آن نیداوود بود. از او چند تصنیف از ساختههای امیرجاهد و عشقی و درویش و نیز چند قطعهی ضربی هم ضبط شد که یکی از آنها ضربی معروفی است که با این شعر شروع می شود "شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت"؛ که بعدها خاطره پروانه، آن را باز خوانی کرد." سپنتا در مورد دشواریهای خوانندگی در آن زمان می گوید " لازم به تذ کر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه، در آن زمان مشکلات دیگری نیزدامنگیر هنرمندان و هنردوستان میشد که هنوز هم کماکان وجود دارد. از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِ عارف که قمر خوانده بود، چنانکه خود قمر در این مورد گفته است "روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه میفرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم؛ معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته اند، به جرم جمهوری خواهی زندانی است (چون آن موقع دستور داده بودند که این صفحه جمع شود و هرکس آن را نگه میداشت تحت تعقیب قانونی قرار می گرفت) ؛ اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رییس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد. و شبِ همان روز جوان را که به فتحعلی قهوهچی معروف بود، با چشمان اشکبار جزو حاضران د یدم."
قمر، حتی تا آخرین روزهای زندگی خود، با همه بیماری و ناتوانی با چادر و به صورت ناشناس به محدودهی ادارهی رادیو میرفته، تا با آن مکان از دور تجدید خاطرهای کند و این نشان میدهد که یک هنرمند تا چه اندازه میتواند به هنرش و به آشیانهی راستینش بیاندیشد. روانشاد نواب صفا در این زمینه میگوید " تابستان سال 1338 بود؛ سه شنبه 12 مرداد؛ هنگام خروج از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریبا ً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت، کنار نرده ها ایستاده است؛ دو روز بعد، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد، خبر شدیم که ستارهی عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت "
قمر الملوک وزیری همواره در طول زند گی 54 سالهی خود، به مردم _ اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند _ بدون چشمداشت، کمک بسیار می کرد، چنانکه بعد از مرگ پروانه_ خواننده ی قدیمی ( مادر خاطره ی پروانه) _، به نوعی سرپرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نیز در اواخر زند گیاش در سال 1330 با استو دیو پارت فیلم، که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری کرد و در فیلمی به نام مادر، ساختهی اسماعیل کوشان ظاهر شد و در صحنهای آوازی در چهار گاه خواند و همین بازی کوتاه، به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد. بازیگران د یگر این فیلم دلکش، جمشید مهرداد، زینت نوری و … بودند . قمر برای این فیلم فقط 2000 تومان دریافت کرد که آن هم هزینهی تهیه ی لباسش شد. به ادعای اسماعیل کوشان، تنها نسخهی این فیلم، که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت، در آتش سوزی از بین رفته است.
قمر زنی بود با شهامت، نیکوکار، متکی به خود ، و محکم. و کسی چه میداند شاید سختی ها و تنهایی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب و جدایی پر شتاب او از زندگی زناشویی در نو جوانی و تلاش پی گیر او برای رسیدن به عشق جاودانه اش آواز، در شکلگیری این شخصیت استوار نقشی عمده داشته. و اکنون این یادواره را با غزلی از شهریار، شاعر معاصر که در ستایش قمر سروده به پایان می بریم.این غزل ضمن اینکه به احساس ایرج میرزا به قمراشاره می کند، یآدآور بزمی است که قمر ستاره ی درخشان آن بوده است .
ز کوری چشم فلک، امشب قمر این جاست
آری، قمر امشب به خدا تا سحر این جاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگویید
چشمت ندود این همه، امشب قمر این جاست
آری قمر آن، قمری خوش خوان طبیعت
آن نغمه سرا، بلبل باغ هنر این جاست
شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق،
پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست
ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش
ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست !
آسایش امروزه شده درد ِ سر ِ ما
امشب د گر آسایش بی درد ِ سر این جاست
ای عاشق روی قمر، ای ایرج ناکام !
بر خیز که باز آن بت بیداد گر این جاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست
ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،
کامشب قمر این جا ، قمر این جا، قمر این جاست.
منابع نوشتار بالا:
- "آوای مهربانی" ـ زهره خالقی ـ نشر دنیای مادر 1373
- "از صبا تا نیما" ـ یحیی آرینپور ـ انتشارات امیرکبیر 1354
- "سرگذشت موسیقی ایران" ـ روحالله خالقی ـ انتشارات صفی علیشاه 1362
- تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص 95
- تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین ایران ، ص ۹۵
- جعفر شهری ؛ تهران قدیم ؛ جلد اول ؛ ص۳۰۴ و ۳۰۵
- بهزاد میرزایی ؛ چیستا ؛ سال هجدهم ؛ شماره ی ۶و۷ ؛ ص۴۷۴
- رضا وهدانی ؛ ماهنامه ی آدینه ؛ شماره ی ۱۲۹ ؛ ص ۱۹
- دیوان ایرج میرزا ؛ به اهتمام دکتر محجوب؛ ص ۶۵
- متأسفانه رادیو نوارهای آواز او را با ارکستر معارفی پاک کرد و با این کار بزرگترین لطمه را به گنجینه ی هنر آواز ایران وارد نمود.
- تصنیفها ، ترانه ها، و سرودهای ایران زمین ؛ به کوشش سعید مشکین قلم ؛ ص ۷۵
- مجلس بزرگداشت روانشاد حبیب یغمایی اردی بهشت ۱۳۷۲
- ماهنامه ی هنر و مردم ؛ پای صحبت امیر جاهد ، شهریور ۱۳۵۲
- قصه ی شمع ، خاطرات هنری نواب صفا ، ص۳-۳۳۲
پی نوشت:
برای نوشتن متن بالا، از سایتی به نامPersian Developer (که البته الان کاملا تغییر کرده و تنها جهت امانت داری اسمش رو ذکر کردم) و (اینجا)، با تغییراتی، استفاده کردم.
این نوشتار ادامه دارد