ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش نخست؛ ترانه سرا: ملک الشعرای بهار)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش دوم؛ آهنگساز: مرتضی نیداوود)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش سوم؛ قمرالملوک وزیری_1)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش چهارم ؛ قمرالملوک وزیری_2)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش پنجم ؛ قمرالملوک وزیری_3)
ماجرای ترانهی "مرغ سحر" (بخش ششم؛ قمرالملوک وزیری_4؛ به همراه 18 ترانه از قمرالملوک)
دکتر ناصرالدین پروین، می نوسید:
به زودی، ترانهی مرغ سحر به هشتاد سالگی {منظور سال نگارش این متن است؛ به تاریخ تازه، حدود نود سالگیست} خواهد رسید و آن گاه نیز چون امروز، سِحرِ مرغ سحر، ما را به همدلی و همآوازی واخواهد داشت.نالهی این مرغ بهاری را بهار خراسانی {ملکالشعرای بهار} در یک خزان سیاسی شنید. نالهیی که گویی از پگاهی دوردست آغاز شده و همهی شامهای پر ادبار را تا روزگار ما در نوردیده است.
کدام شام تاریک؟
خاطرههای شاعر و ترانه سرای نامدار، اسماعیل نواب صفا را می خواندم. دیدم اشارهیی به آن خزان سیاسی کرده و نالهی بلبل هزار آوای سحر خیز؛ ملک الشعرا را مربوط به"حوادث دوران محمدعلی شاه و بستن مجلس شورای ملی و بلا تکلیفی مملکت در لحظاتی حساس" انگاشته است. وی، با اشاره به روایتی از زبان موسی نی داوود، می افزاید: "در غیر این صورت، رضا شاه پس از شنیدن این شعر و آهنگ، مجریان آن را مورد محبت قرار نمی داد"(2). گویی، نویسندهی ساده دل که خود در دورهی خودکامگی رضاشاهی زیسته، از کارهای او ناآگاه بوده، محبت او را به بازماندگان خود کامگی محمدعلی شاهی و تعیین مقرری برای سالارالدوله، برادر خونریز و آزادی ستیزش را نمیدانسته است. وانگهی، از زبان یکی از دو برادر سازندهی آهنگ مرغ سحر می گوید: " در واقع، ترانهایست که استاد بهار برای مخالفت با رضاشاه سروده است"(3) و این سخن با آن سخن نمی خواند.در بارهی زمان سرودن مرغ سحر، به همین بسنده می کنم که بهار، سخنها به نثر و نظم در بارهی دورهی مشروطه خواهی گفته و از سروده های آزادیخواهانهی خود یاد کرده است. در آنها، هیچ اشارهایی به آن ترانه، که بی درنگ پس از اجرایش در دلها نشست، دیده نمی شود. وانگهی، چنانکه خواهیم دید، در سال 1306 که برای نخستین بار اجرا شد، نام سرایندهی ترانه را پنهان داشتند.
کسانی هم سرایش آن را به دورهی زندان یا پس از زندان و تبعید بهار منسوب داشتهاند که به کلی نادرست است. در آن هنگام، شاعر_ اگر چه مغضوب دستگاه بود_ هنوز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت. گفتنی ست که به روایت نیرسینا، یک ماه پس از ضبط مرغ سحر با صدای ملوک ضرابی، شهربانیِ رضاشاهی جلوی توزیع آن را گرفت(4).
- ۰ نظر
- ۲۳ آبان ۹۰ ، ۱۵:۰۰

همینقدر به خاطر دارم که اطراف منزل قمر مدتی انتظار کشیدیم، تا اینکه بالاخره با سر و رویی آراسته از منزل بیرون آمد. بلافاصله رو به دوست پدر کرد و گفت " قبل از آنکه به مهمانی برویم من کاری دارم که پس از انجام آن خواهیم رفت، اول آنکه من چیزهایی سفارش داده ام که میگیریم، بعد هم یک زحمت دیگری دارم که با شرمندگی خواهم گفت". خلاصه آنکه از مغازه ای دو صندوق در بسته تحویل گرفتند و در پشت ماشین قرار دادند. سپس خانم قمر به دوست پدرم گفت: می دانم دیر شده ولی زود تمام می شود، زحمت بکشید، مرا به جادهی شهر ری برسانید، چون یک کار کوچکی دارم، تا با خیال راحت نزد مهمانان شما برویم.در نیمههای جادهی شهر ری که در آن ایام بیابانی بیش نبود، مقابل دو خانهی مخروبه کاهگلی، ماشین را نگهداشتند.قمر در حال پیاده شدن بود که از {شنیدن} صدای ماشین، پردهی مقابل آن دو خانه مخروبه کنار رفت و تعدادی بچههای سه چهار ساله، با سر و روی ژولیده و لباسهای کهنه و مندرس، ذوقکنان بیرون دویدند و دستهای کوچک خود را به طرف قمر باز نگه داشتند.به راستی منظرهای بهت آور بود. قمر با آنکه به خاطر مهمانی از هر جهت خود را آراسته بود، گویی به استقبال عزیزان و فرزندان خود میرود؛ یک یک آنان را درآغوش گرفته، چهرههای دود زده و موهای درهم و غبارآلودشان را میبوسید و میگریست. به اشاره او صندوق ها را بیرون آوردند. کودکان حس میکردند باز، درهای خوشبختی به رویشان باز شده. شادی با قمر آمده بود. لباسها ، کفشها، جورابهای رنگین، بر سر دستها به پرواز در آمده؛ فریاد شادی کودکان نه {تنها} ما را که فرشتگان آسمان را به شادی و رقص آورده بود؛ من اگرچه کودکی بیش نبودم ولی از همان روز بود که عشق را شناختم " .
او را چون نگینی پر بها در حلقهی خود می گرفتند و هنر او را درحد یک هنرمند آزاده ارج میگذاردند و موجه ترِین و زیباترین شعرهای خود را به او میدادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا میسرودند. در این میان، شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق_که گویا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت_از همه بیشتر بود؛ او در چندین شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در یکی از این شعرها درستایش قمر میگو ید که قمر اصلا ً این جهانی نیست و به اشتباه به این جهان خاکی پیوند خورده است.او می گوید که خداوند در اصل، قمر را برای دل خود آفرید، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چیزی کم دارد، بخاطر {کامل کردن دنیا} دل از قمر کَند و او را به زمین فرستاد :